بی بی چک و اولین آزمایش
سلام جوجک مامانی خوبی مامانی... دیشب خیلی تتون تتون خوردی تو دلم بعد هم اومده بودی چسبیده بودی به قلبم و خلاصه خیلی یه حالی بودم مامانی جون این همه جا پایین هست هی خودتو میاری بالا مگه بالا بالاها خبرایی من نمیدونم.......لابد تو هم میگی خوب مامانی دلم واست تنگ شده بود اومدم خودمو بچسبونم به قلبتکه همیشه تو قلبت باشم
عزیزم تو همیشه تو قلبمی مگه میشه جوجک کوچولوی ما از ما جدا باشه. دخترم بذار واست از باخبر شدن اومدن تو بگم .... یه روزی از روزای خوب خدا توی بهمن ماه ٨٩ بعد از اینکه مامانی منتظر سیکل ماهانش بود و میدید خبری نیست بابایی تصمیم گرفت بی بی چک نهیه کنه تا اینکه از بلاتکلیفی در بیایم نزدیکای غروب بود که بابایی یه بی بی چک خرید و اومد خونه واز اون اصرار که زود باش برو تست رو انجام بده منم یه حس خاصی داشتم انگار که یه جورایی هیجان زده شده بودم .خلاصه اینکه تست رو انجام دادیم و به طرز سریعی اون خط مورد نظر روی بی بی چک قرمز شد و اونوقت بود که بابایی مثل یه فنراز جاش پرید بالا و کلی وسط حال هی تاب خوردو گفت آخ جون تو حامله شدی وای ما نی نی دار میشیم و من سرجام خشکم زده بود نمیدونستم چی کار باید بکنم آخه یه خبری بود که تا حالا تو عمرم تجربه شنیدنش رو نداشتم .... یه ذره خوشحال بودم یه ذره تو فکر می رفتمیه ذره باورم نمیشد و خلاصه ترکیبی از حسهای مختلف درونم شکل گرفته بود.
با همه این اوصاف برای اینکه کاملا مطمئن بشیم تصمیم گرفتیم که آزمایش خون بدم فرداش هم رفتیم آزمایشگاه الزهرا و از مامانی خون گرفتن و بعد از حدود یک ساعت جواب آزمایش رو گرفتیم و مثبت بود